داستان گدای احمق
بینوایی هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی طلا بود و دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد! داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا و نقره به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد مردم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند. تا اینکه مرد مهربانی از راه رس...ید و از اینکه او را آن طور دست می انداختند ناراحت شد. او را به گوشه ای دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. گدا پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردم!
بدان که اگر کاری میکنی که هوشمندانه است هیچ اشکالی ندارد که مردم تو را احمق پندارند!
نظرات شما عزیزان:
mahsa 
ساعت17:59---12 دی 1390
سلام دوست من!وبلاگ خوبی داری!!!
اگه وبلاگ من بیای خوشحال میشم!
راستی لینکتم کردم!
حتما خبر بده!
بای هانی!